دوست نداشت خانهی کسی که حساب سال نداشت، برود. اگر هم جاییدعوتش میکردند که شک داشت صاحب آن خانه حساب سال دارد یا نه،سعی میکرد با مهربانی دعوتش را بپذیرد و با روی باز، سر سفرهاشحاضر شود، اما بعد که برمیگشت، مبلغی به عنوان ردّ مظالم به فقرا میداد.
یک سال، پدر ایشان با یکی از آشنایان، جالیزی را اجاره کرده بودند. پساز برداشت محصول، نشستند مخارج و درآمدها را محاسبه کردند. هر یک،مبلغ پنج هزار تومان سود برده بودند. با توجه به این که در آن زمان (پیش ازانقلاب)، پنج هزار تومان، مبلغ نسبتاً قابل توجهی محسوب میشد، خوشحالو شادمان بودند. اما محمدآقا حرفی زد که حسابی دَمَقشان کرد. رو به پدرشکرد و گفت:
«پدرجان! خیلی خوشحال نباش؛ چرا که نه تنها سود نبردهای، بلکه اگه بهدرستی بسنجی، ضرر هم کردهای!»
پدرش که از تعجب، چشمانش میخواست از حدقه بیرون بیاید، پرسید:«چرا؟»
محمد پاسخ داد: «درسته که ظاهراً شما مبلغی هم سود بردهاین، امافراموش نکنین که شما بابت اون، هزینهی سنگینی رو پرداختهاین.»
پدرش گفت: «چه هزینهای؟ هزینهها و مخارج رو حساب کردیم؛ دیگه چههزینهای باقی مونده؟»
محمدآقا سری تکان داد و در حالی که آهی میکشید، گفت:
«متأسفانه شما فقط هزینهی مادیرو میسنجین. اما فراموش کردهاین کهبه خاطر به دست آوردن چنین سودی، چند روز روزهی ماه مبارکرمضانرو بیخود و بیجهت، خوردهاین. حال اگه حساب کنین که باید علاوهبر این که روزههاتونرو بگیرین، برای هر روز ۶۰ نفر از فقرا رو هم بایداطعام کنین، زیاد شادمانی نخواهین کرد.»
آن وقت متوجه شدیم محمدآقا به چه نکات ظریفی توجه دارد که دیگراناز آن غافلند.
