شهید طرحچی در روزهای آخر قبل از شهادتش، اخلاق و روحیاتش بسیار تغییر کرده بود خنده و تبسم بیشتر از گذشته در لبانش نقش داشت و حرکتها و برخوردهایش تغییر کرده بود.
یک روز قبل از شهادتش عملیات کوچکی بود که ایشان به همراه راننده بلدوزری سوار بر موتورسیکلت بودند در همین بین گلوله تانکی به موتور اصابت می کند و ایشان از روی موتور پرت می شود. بینی و پایش به شدت آسیب می بیند.
فردای آن روز یعنی ۱۲ /۶/ ۶۰ من عازم منطقه «شحیطیه» بودم.
تقریبا حدود ساعت ۳ و ۴ بعداز ظهر بود که من عازم خط بودم او هم می خواست با من به منطقه بیاید ولی با توجه به آسیبی که روز قبل دید و بدنش مجروح بود، نگران بردنش بودم.
اما با وجود این اصرار داشت که بیاید.
تا اینکه به اتفاق راهی منطقه شدیم.
در ضمن به ما گزارش داده بودند که دو تا لودر در منطقه جامانده. یکی از تصمیمات ما این بود که آن لودرها را به عقب بیاوریم.
بالاخره راهی منطقه .. اکبر و شحیطیه شدیم. وقتی سوار ماشین شدیم شهید طرحچی صحبتهای عجیبی می کرد و دائم به راننده توصیه می کرد سریعتر برو تا ببینم چه کارهایی را انجام بدهیم البته اصرار او بیجا هم نبود.
او چیزی را می دید و به جایی می خواست برسد که ما تصورش را هم نداشتیم.
بیاد دارم در بین راه از وصف شهدا و آدمهای خوبی که به جنگ می آیند و نیز از اخلاص آنها صحبت می کرد. از اینکه اینها با این اخلاص و ایثارگری که با حداقل امکانات و با آن فقیری و بی چیزی شان دعوت امام را لبیک می گویند، اظهاراتی را بیان می داشت. مکررا صحبت می کرد تا اینکه به منطقه .. اکبر رسیدیم از منطقه ا…اکبر به طرف شحیطیه که حدود ۷ یا ۸ کیلومتر فاصله داشت حرکت کردیم.
تقریبا هوا رو به تاریکی می رفت. غروب شده بود و چون منطقه رملی بود ماشین ما در رمل گیر کرد.
پس از درآوردن ماشین با توجه به آتش سنگین دشمن و از طرف دیگر ضرورت کارهای دیگر با محمد مشورت کردم آیا بمانیم یا جلو برویم؟
بالاخره تصمیم گرفتیم جلو برویم.
در بین راه سربازی را دیدیم که پیاده به سمت خط می رفت دست بلند کرد و گفت: مرا به خط برسانید.
محمد به من گفت: انگار قسمت است ما امشب در خط باشیم سرباز را بردیم و پیاده کردیم.
محمد در آن موقعیت و با آتش سنگین دشمن می گفت: فردا باید چند تا تراکتور بیاوریم تا فلان جاده را مرمت کنیم و در آن شرایط طرحهای عجیبی ارائه می داد.
در موقعیتی که قرار داشتیم قسمتی از وسط خاکریز مقداری باز بود. قرار شد نصف شب به طرف لودرها و کارهای دیگر برویم. ماشین را در یک طرف پارک کردیم. محمد گفت: بهتر است اول نماز بخوانیم، در آنجا تانکر آبی وجود داشت که مقداری آب داشت.
وقتی من آماده وضو گرفتن شدم، دیدم ایشان وضو گرفته و آماده نماز است.
بیاد دارم من مراحل وضو را طی می کردم که ایشان نماز را شروع کرد.
در آن بین دشمن تعدادی گلوله منور به هوا پرتاب کرد و منطقه مثل روز روشن شد و قسمتی از ماشین هم پشت خاکریز پیدا بود.
شهید طرحچی که نماز را آغاز کرده بود. منطقه هم کاملا روشن و بنده هم در حال مسح پای دوم بودم.
در همین لحظه مشاهده کردم که وی در حال قنوت نماز مغرب است که یکباره گلوله تانکی از ناحیه دشمن بعثی شلیک شد و درست به طرحچی اصابت کرد و او را محکم به زمین کوبید و منفجر شد و خودم هم از همین گلوله پایم آسیب دید.
از شهید فقط قسمتی از سر و یک قسمت از کتف راست یا چپ او و یک قسمت از دست او باقی ماند و تمامی اعضای بدنش در اطراف پراکنده شد و روح شهید را از قالب کوچکی به نام بدن به آسمان پرواز داد تا که به دیدار خدایش نایل آید و وسیله ای شد که او را به فلاح و رستگاری ابدی نایل ساخت.
پیکر شهید مهندس محمد طرحچی از مقابل دفتر جهاد سازندگی خراسان تا حرم مطهر امام رضا(ع) تشییع و پس از آن به خاک سپرده شد و وجود پر تحرک و فعال شهید با شهادت که انتهای جان فشانیها است آرام گرفت.
بدین ترتیب زندگی سراسر افتخار جهادگری که در راه خدا لحظه ای آرام نگرفت با شهادت به پایان رسید.
او محبوب دلهای تک تک جهادگران و رزمندگان اسلام بود و رادیو بی بی سی به هنگام شهادت محمد طرحچی اظهار داشت. یکی از عوامل مؤثر جنگ جنوب از بین رفته است.

راوی: ورشابی، مهدی – فرمانده پشتیبانی و مهندسی جهادسازندگی – همرزم شهید