اوایل سال ۶۰ روزی محمد طرحچی را دیدم و به ایشان گفتم:
محمد چرا به فکر ازدواج نیستید. ایشان سکوت اختیار کرد و ما گفتیم اگر مایل باشید افرادی را می شناسیم از خواهرهایی که با جهاد ارتباط دارند، چند نفری را تحقیق کنیم و شما انتخاب کن. گفت: باشد این را قبول کرد.
با مشورت یکی از دوستان که در این جور کارها فعال بود چند خواهر را شناسایی کردیم و هر ۱۵ روز به محمد تلفنی گزارش می دادیم تا اینکه در جمع بندی به یک نفر از خواهرهای خیلی خوب رسیدیم ایشان پسندیدند و قرار شد کار ازدواج صورت بگیرد. ۱۵ روز قبل از شهادتش جمع بندی را خدمت ایشان توضیح دادیم و گفتیم سریع باید بیایید.
یک هفته گذشت و ما فشار آوردیم باید ظرف دو سه روز آینده مشهد باشید. ایشان پشت تلفن فهماند که عملیاتی در پیش است و گفت:
دو سه روز بعد از عملیات مشهد است.
در واقع صحبت آخر ما با ایشان سه روز قبل از شهادتش بود، عملیات شروع شد به ما خبر دادند محمد طرحچی شهید شده است.
برای ما خیلی سخت بود به خصوص آن سیری را که ما برای ازدواج ایشان دنبال کرده بودیم.

راوی: همرزم شهید