در اوایل جنگ هنوز اعزام نیروها سر و سامان نگرفته بود. شهید رفیعی چند نفر نیرو جمع کرد و در پادگان بسیج آنها را آموزش داد. خودش اتوبوس کرایه کرد و بچه‌ها را به جبهه برد. پس از آنکه در پادگان لشکر ۹۲ زرهی اهواز مستقر شدند، برای گرفتن سلاح و مهمات رفت. تنها چیزی که به او داده بودند، تعدادی اسلحه ام.یک اسقاطی، دو قبضه تیربار که تنها یکی از آنها کار می‌کرد و یک تانک خراب که به زحمت راه‌اندازی کردند، بود. به من گفت: اشکم را درآوردند تا این تانک خراب را به من دادند. به خاطر کمبود امکانات شب‌ها به تنهایی به سنگرهای عراقی می‌رفت و تا می‌توانست از آنجا امکانات به غنیمت می‌آورد. بچه‌ها خیلی اصرار می‌کردند که با او بروند، معمولا قبول نمی‌کرد ولی گاهی اوقات قرعه‌کشی می‌کرد و برنده را با خود می‌برد.