محل سکونتمان در اهواز در طبقه دوم هتل فجر بود. همسرم در ماموریت غرب کشور بود، یک روز دختر دو سه ماهه ام در بغلم بود و زینب که دو سال بیشتر نداشت جلوی پنجره بازی می کرد، نمی‌دانم چطور شد که زینب خودش را از پنجره پایین انداخت . وقتی بالای سرش رسیدم بیهوش شده بود. او را سریع با کمک همسایه ها که از برادران سپاهی بودند به بیمارستان گلستان اهواز بردیم. وقتی فهمیدم جمجمه اش شکسته ست چیزی به حسن آقا نگفتم. ایشان علاقه زیادی به بچه ها داشتند. نمی خواستم در ماموریت از کارش بماند. آقای فروزنده چند نفر از برادران سپاه را فرستادند تا در غیبت همسرم معالجه بچه را در بیمارستان دنبال کنند. وقتی ایشان از ماموریت به اهواز برگشت همکارانش به او گفته بودند که زینب در بیمارستان است. او همانجا دو تا گوسفند نذر کرده بود که زینب زنده بماند تا نیاز به عمل نداشته باشد.