مدتی بود که از محمود (پسر عمویم) خبری نداشتیم یک شب خواب دیدم محمد در کنار رودخانه ایستاده و به نی ها اشاره می کرد و می گفت که محمود اسیر شده در حالیکه آرپی جی در روی شانه هایش بود.
در میان نی ها محو شد و نمی دانستم که این خبر را چطور به زن عمویم بگویم.
وقتی به آنها گفتم محمود اسیر شده خوشحال شدند و بعد از مدتها آزاد شد.
ولی محمد در لحظه وداع بدنش صحیح و سالم بود و خوشحال بودم که لااقل بدنش صحیح است.
تا اینکه شب در دعای کمیل، آقای طوسی اظهار داشتند که شهید طرحچی بدنش تکه تکه شد و من بطور ناگهانی این خبر را شنیدم و تعجب کردم و آن شب بطور عجیبی بغضم ترکید و تا نیمه های شب گریه می کردم تا خوابم برد.
خواب دیدم که محمد صحیح و سالم است.
گفت: «چرا گریه می کنی». گفت: بین من که سالم هستم.
لحظه شهادت هیچ چیز نفهمیدم مثل کسیکه دستش به میله ای باشد و یک آن احساس کند که دستش رها شد. آن لحظه برایم همین حکم را داشت. بعد از آن خواب احساس آرامش داشتم.

کبوتر سفید

قبل از شهادت محمد، درست همان شبی که محمد شهید شد.
خواب دیدم مهمان داریم.
کبوتری سفید داخل اتاق آمد.
وقتی آن را در دستم گرفتم .
دیدم زیر بال و پرهایش خونی است و زخمی است.
بعد از لحظه ای از دستم پرید و از پنجره بیرون رفت.

راوی: معصومه طرحچی، خواهر شهید

کتاب روایت سنگرسازان ۱