در منطقه عملیاتی مهران، قبل از عملیات والفجر ۳ کار شناسایی راههای مواصلاتی را انجام میدادیم. کارها بین بچهها تقسیم شده بود. به علت اینکه در منطقه کوهستانی تا عمق ۱۸ الی ۲۰ کیلومتری پشت دشمن پیش رفته بودیم، منطقه بسیار ناامن بود. در یکی از شبها متوجه شدم که یک نفر در حال جمعآوری لباسها و جورابهای کثیف دیگران است، وقتی راه افتاد، دنبالش رفتم.
خوب که دقت کردم و متوجه شدم شهید عامل است. به طرف رودخانهای که بسیار با چادر ما فاصله داشت رفت و مشغول شستن لباسها شد، پس از آن وضو گرفت و چند رکعت نماز خواند. بعد هم برگشت و خوابید. این در حالی بود که شهید عامل جزء نیروهای اطلاعات و عملیات نبود، بلکه خودش داوطلبانه و با اصرار زیاد جهت شناسایی آمده بود. صبح روز بعد، همه از یکدیگر سئوال میکردند که چه کسی لباسها را شسته؟ ولی هیچ کس نمیدانست و او نیز هیچ نگفت…