توفیق الهی

مدتی بود من و مرتضی کمتر فرصت می کردیم برویم فریمان برای دیدن پدر و مادر. حسابی مشغول درس و بحث شده بودیم. یک روز مرتضی گفت: بیا ماهانه یک پولی برای پدر و مادر بفرستیم. گفتم: پدر که نیاز ندارد و تازه محمدعلی – برادر بزرگ تر – هم هست و خرجشان را می دهد. نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت: به خاطر نیاز که نمی گویم، کمک به والدین باعث می شود که خداوند به انسان توفیق دهد، خودت که بهتر می دانی. از آن به بعد هر ماه برایشان پول می فرستادیم. بعدها فهمیدیم پدر تمام آن پول ها را صدقه می داده است.