با شروع جنگ تحمیلی به عنوان جهادگر به جبهه اعزام شدیم و برنامه ریزی کردیم تا کارهای پشتیبانی انجام شود. ولی جبهه ما خیلی طولانی نشد و همان ماه اول در یک شبیخونی بنده دستگیر و اسیر شدم و به اردوگاهها رفتیم. ولی همیشه خاطرات و یاد آقای طرحچی با ما بود.
تا اینکه در یکی از شب ها رادیو عراق را گوش می دادیم که اطلاعیه ای خوانده شد، که ما یکی از فرماندهان جبهه ایران به نام محمد طرحچی را کشتیم.
آنجا متوجه شدم که طرحچی به شهادت رسیده است.
عراقی ها خوشحالی می کردند که یکی از افراد جهادگر، و به زبان خودشان یکی از سربازان خمینی را کشته اند.

راوی :ناصر خالقی – همرزم شهید

کتاب روایت سنگرسازان ۱