مختصری از زندگینامه شهید علیرضا عاصمی

سردار شهید علیرضا عاصمی فرزند محمد در سال ۱۳۴۱ در کاشمر متولد شد. دوران تحصیل خود را تا پایان دوران دبیرستان در کاشمر پشت سر گذاشت. در دوران انقلاب نقش به‌سزایی داشت. او مسئول گروه هنری انجمن اسلامی بود. با پیروزی انقلاب و تشکیل نهادهای مختلف انقلابی در نهادهایی چون سپاه، کمیته، جهاد و … به فعالیت مشغول شد. با آغاز جنگ جزو اولین افرادی افرادی بود که به جبهه اعزام شد.

بیش از ۷۲ ماه در جبهه حضور داشت و در این مدت شهامت، عرفان، تخصص، تعهد و تعبد و خوش‌رفتاری وی زبانزد خاص و عام بود. او در اکثر عملیات‌ها با مسئولیت‌های مختلف از خط شکن تا فرمانده حضور فعال داشت. تخصص او در امر تخریب بود و همواره تلاش داشت به تازه ترین اطلاعات علمی راجع به تخریب دست یابد و عموماً موفق بود. او با چاپ کتاب‌هایی در زمینه جنگ و خنثی کردن مین و انفجار و … در زمینه آموزش به دیگر همرزمانش کمک شایانی کرد.
سرانجام در ساعت ۲ بعدازظهر روز دوشنبه ۱۳ دی ماه سال ۶۵ در سن ۲۴ سالگی در حالی که عضو شورای فرماندهی و مسئول گردان تخریب تیپ ویژه پاسداران بود، به همراه دوستانش در حال خنثی‌سازی بمب‌های فرو ریخته شده توسط هواپیماهای متجاوز عراقی در باختران به شهادت رسید. او هم اکنون در کنار آرامگاه شهید مدرس در جوار مزار برادر شهیدش در کاشمر آرمیده است.

علی‌رضا عاصمی در پاییز سال ۱۳۴۱ مصادف با اول رجب در شهر کاشمر به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ای که مسائل و آداب اسلامی در آن رعایت می شد، شروع کرد. مهر ماه سال ۱۳۵۷ به همراه دوستانش، اولین راهمپایی دانش آموزان در کاشمر را برگزار کرد. با پیروزی انقلاب فعالیت هایش را در قالب انجمن اسلامی دبیرستان، فراگیری آموزش نظامی و گشت زنی شبانه در شهر ادامه داد. با شروع جنگ با وجود سن کم جزو اولین گروه اعزامی راهی میدان جنگ شد و بعد از گذشت چند هفته به سوسنگرد رفت و چندی بعد خنثی کردن مین های مختلف رافراگرفت و به عنوان فرمانده گروهی از تخریب چی ها معرفی شد و در عملیات طریق القدس حضور یافت.پس از آن در عملیات های دیگری نیز شرکت کرد و بارها زخم عشق را بر جان خرید. سال ۱۳۶۲ در حالیکه از مدت ها پیش به عنوان جانشین تخریب قرارگاه کار می کرد، به عنوان فرمانده تخریب قرارگاه کربلا انتخاب شد. علی رضا با استفاده از فرصت هایی که گهگاه به دست می آورد، دیپلم خود را سال ۱۳۶۱ گرفت و در سال ۱۳۶۳ در مرکز تربیت معلم شهید باهنر تهران پذیرفته شد.طراحی جنگ افزارهای مورد نیاز در عملیات از ویژگی های دیگر علی رضا بود. تهیه فرش برزنتی برای گستردن روی سیم خاردار، آتشبار آرپی چی، موشک برای انهدام دژ دشمن و تهیه انواع تله های انفجاری از آن جمله بودند .با پیگیری علی رضا، در اواخر شهریور ماه ۱۳۶۲ بخشی از بیابان جاده اهواز آبادان برای بنای اردوگاه نیروهای تخریب در نظر گرفته شد. بنای اولیه اردوگاه با یک تانکر و چند چادر گذاشته شد. بعدها مقدمات ساخت سوله و نمازخانه اردوگاه فراهم شد.در پائیز ۱۳۶۲ با دوشیزه ای پاکدامن ازدواج نمود و صاحب فرزندی به نام رسول شد. در عملیات والفجر ۸، علی به عادت کمبود کلسیم، دستهایش ترکیدگی پیدا کرد. چند روز بعد هم شیمیایی شد ولی علی رغم آن که دو هفته استراحت مطلق داشت، سریع به منطقه برگشت.در سال ۱۳۶۵ عازم تیپ ویژه پاسداران در باختران شد. این تیپ تحت امر قرارگاه رمضان قصد انجام سلسله عملیات برون مرزی را داشت. لذا علی رضا به خاک عراق رفت و در بازگشت در عملیات فتح ۱، ۲،و ۳ شرکت کرد . سرانجام در سیزدهم دی ماه سال ۱۳۶۵ در ساعت ۳ بعدازظهر به هنگام تخریب بمبی در چاله ای در خارج از شهر باختران در سن ۲۴ سالگی به همراه سه تن از یارانش به شهادت رسید.

وصیت نامه:

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت پدر ومادر عزیزم سلام عرض می کنم ، امیدوارم در پناه حضرت ولی عصر به خدمت خودتان در راه اسلام وانقلاب ادامه دهید . ودر مقابل این سعادتی که نصیب خانواده ماشده است وخدا فرد مورد نظرش را از میان جمع ما انتخاب کرده است شکر گزار باشید و قدر این نعمت الهی را بدانید ومواظب باشید که امتحانات الهی یکی پس از دیگری اجرا میشود واین ما هستیم وشما هستید که باید از خدا بخواهیم که لحظه ای مارا بخودمان وانگذارد . اگر اختلاف بین مسئولین کاشمر پیش میآید . اگر کسی تنها میشود واگر آبرویی ریخته میشود این ما هستیم که باید خط اصلی خودمان را فراموش نکنیم وفقط رضای خدا بر ایمان مطرح باشد بگذار هر کس ناراحت می شود ، بشود ولی خدا راضی باشد ( تحمل مصائب و مشکلات سخت است ولی در راه خدا از عسل هم شیرین تر است . ) آری برای کسیکه در آتش درد و غم می سوزد ، سوختن حیات اوست البته می بخشید از اینکه من اینها را گفتم چون خودتان معلم وپرورش دهنده ما بودید وخود بهتر می دانید ، شاید یکی از علل آمدن من به جبهه همین بود که نخواستم خودم را فدای خود خواهی و خود بینی های بعضی بکنم و با امدن به جبهه از لجنزاری که بعضی سودجویان وفرصت طلبان در شهر درست کرده بودند وزندگی را خوب خوردن وخوب زندگی کردن می دیدند ، بیرون آمدم ودر محیطی الهی وخدایی قرار گرفتم که دیگر کسی برای مقام ومنصب کار نمی کند و معیار برتری همان ( اِنَّ اَکرمکم عندا… اَتقی کم ) هست وچیزی که در اینجا معنی ندارد ومسئله من و تو است که همه ما هستیم وید واحده ، خدا جبهه را نصیب همه کند وهمه کس توفیق آمدن به جبهه را پیدا کنند البته هر کس بخواهد این توفیق شامل حال او شود اراده میخواهد و بس ولی اگر بخواهیم نیائیم خداون برای این زبان راه توجیه را هم باز گذاشته است ومی توانیم برای خودمان کلاه شرعی درست کنیم وبه هزار بهانه در شهر بمانیم .

ببخشید زیاد سرتان را درد آوردم . می دانم منتظر هستید از اخبار اینجا برایتان بنویسم اول از خودم بگویم وقتی که امدم دیدم توطئه کردهاند که مرا به تهران ببرند ودر آنجا دستم را در پشت میزی بند کنند ؛ خودتان میدانید که تا جنگ با شد من در جبهه ام لذا سریع استعفای خودم را نوشتم و هنوز پرونده سپاهیم تکمیل نشده بود که از سپاه بیرون آمدم وبطور بسیجی (کما فی السابق ) به کارم ادامه دادم . چون دیدم خدمت که خدمت است وبستگی به رنگ لباس که ندارد ولی اگر سپاهی باشم در یک چارچوب واقع خواهم شد ودیگر نمی توانم مثل سابق فعال باشم ؛ با وجود این اگر دیدم برای کارهایم مانعی نباشد وارد سپا ه خواهم شد . (هم اکنون مسئول تخریب قرارگاه کربلا هستم ) ضمناً نامه ای از طرف قرارگاه خاتم الانبیاء نوشتم وآقای قریشی وخباز و عرفانیان را برای مهندسی رزمی ق-کربلا در خواست کردم ودر رابطه با تخریب یا درس دادن واصول اعتقادات نیز میتوانند فعالیت داشته باشند و پیش خودمان کار کنند . انشاء ا… بیائید . این را باید بگویم که جبهه به من وشما احتیاج ندارد این ما هستیم که به جبهه احتیاج داریم. زیر پوشها هم که زحمت کشیده بودید رسید خیلی خوب بود بچه ها خوشحال شدند ودعایتان کردند ؛ خیلی بجا بود دست شما درد نکند به امید پیروزی حق بر باطل و ظهور امام زمان (عج) وطول عمـــــر رهبر کبیر انقلاب ، شیر جماران

علیرضا عاصمی ۱۳۶۲/۷/۷