زندگی نامه:

شهید علی اصغر حسینی محراب سومین پسر خانواده محراب در سال ۱۳۴۰ در مشهد به دنیا آمد.دوران ابتدایی و راهنمایی خود را در مدرسه حاج تقی و دوره ی متوسطه را در دبیرستان کاشانی گذراند. به ورزش علاقه مند بود، و در رشته ی کشتی موفقیت های خوبی کسب کرد. با شروع انقلاب، به عضویت بسیج درآمد و جزو فعال ترین جوانان محله بود. بعد از آشنایی با شهید کاوه زندگی او تغییر کرد. شهید کاوه، پس از شناخت توانایی های محراب، او را به فرماندهی عملیات لشکر ویژه شهدا انتخاب کرد. و آن دو، همراه با هم در عملیات ها شرکت می کردند. چند بار مجروح شد. پس از تاسیس یگان دریایی لشکر ویژه ی شهدا، در عملیات کربلای۵ شرکت کرد. با اینکه به شدت شیمیایی شده بود اما مقاومت کرد. سرانجام در نزدیکی شهرک دو عیجی عراق، بر اثر اصابت موشک هلی کوپتر به جمع دوستانش پیوست.

وصیت نامه:

خداوندا از تو خواهانم که مرگم را شهادت در راه خودت قرار دهی. از تو خواهانم که دشمنان تو و پیامبرت را به دست من نابود گردانی. اینک به جبهه آمدم و آماده‌ی حمله بر سپاه کفر می‌شوم، البته نه برای انتقام بلکه به منظور احیای دینم، تداوم انقلابم و برای ادامه‌ی راه شهدا. اکنون می‌رویم تا به یاری خدا و رهبری حضرت مهدی (عج)، پرچم لااله الا الله محمد رسول الله را بر فراز قدس عزیز و کاخ کرملین و تمام بلاد غیر مسلمین برافرازیم. ما دست از مبارزه بر نخواهیم کشید تا آن روز را شاهد باشیم و یا اگر خداوند نظر لطفی بر این بنده حقیر و ناتوانش داشته باشد و فوز عظیم شهادت را در این راه مقدس نصیبم فرماید. در آن هنگام قطرات ناچیز خونم با پیوستن به دریای بیکران خون دیگر شهیدان اسلام راهگشای عبور کشتی‌های انقلاب اسلامی خواهد بود که ثمره‌ی خون هزاران شهید و معلول و مجروح است. و شما ای کسانی که در مجالس روضه خوانی امام حسین(ع) با ریختن اشک‌های فراوان فریاد برمی‌آورید که ای کاش من هم در صحرای کربلای حسینی بودم و پسر پیغمبر را یاری می‌کردم. اینک به هوش باش و بپا خیز! که اگر لحظه‌ای به خود نیایی، دیگر تا ابد متوجه نخواهی شد. پس بدان ای برادر و آگاه باش و اگر می‌دانی حرکت کن و به پا خیز که لحظه‌ای دیگر دیر است. هم اکنون تو در برهه‌ی آزمایش قرار گرفته‌ای، پس اسلام را یاری کن، امروز تمام کفار و منافقین چه غربی و چه شرقی علیه اسلام و مکتب و شرف انسانیت ما برخاسته‌اند و بدانید که اگر این نهضت، خدای نکرده شکست بخورد، همان طور که امام عزیزمان فرمود دیگر نمی‌توان از اسلام سخن بگوییم. و اگر پیروز شویم، که می‌شویم ان شاءالله و یقین داریم برای ابد کفر و نفاق را نابود ساخته‌ایم. تو ای مادر عزیزم کفنم را بیاور تا بپوشم. خون من از خون امام حسین(ع) و علی اصغر (ع) به خون خفته، رنگین‌تر نیست. به شرق و غرب بگویید که اگر خانه‌ام را به آتش بکشند و قلبم را سوراخ کنند، آرزوی اظهار ضعف و شکست اسلام و دینم را به گور خواهند برد و اگر پیکرم را زنده زنده قطعه قطعه و پاره کنند و پاره‌های تنم را بسوزانند باز فریاد خواهم زد: اسلام پیروز است! کفر و منافق نابود است!

ای خدای مهربان! دیگر خسته شدم. تا کی زنده بمانم و شاهد باشم که بهترین یاران امام و دوستانی هم چون بروجردی، ناصر کاظمی، علی قمی، محمود کاوه، امیر عباسی، ولی‌نژاد، یزدانی،کشمیری، منفردی، بی‌غم، رضا ابوطالب‌زاده، سرابی، توکلی، احمد و دیگران در کنارم شهید می‌شوند و دم نزنم؟ و همیشه این راه طولانی از جبهه تا منزل را بپیمایم، و در هر عملیاتی یاوری را از دست بدهم همین طور احمد، پسر خواهرم، که یاری با ارزش برای من در جنگ با ضد انقلابیون بود شهید شد و مرا تنها گذاشت.
پدر و مادر عزیزم! از شما خواهشی که دارم این است که شهادت را افتخاری بس بزرگ برای من بدانید و در شهادت من اشک نریزید همانند امام که در سوگ فرزندش اشک نریخت. و من را ببخشید چون فرزند خوبی برای شما نبودم، شماها را همیشه اذیت می‌کردم. برادران خوبم، با چه زبانی از شما تشکر کنم به خاطر راهنمایی‌هایتان در زندگی‌ام، هر چند که دقیقا نمی‌دانم که آیا شهادت نصیبم خواهد شد یا نه، ولی همین قدر می‌دانم که در کنار فرزندان مظلوم امام به خاطر اسلام شهید خواهم شد. هر چند که دشوار است شهادت مرا بپذیرید، ولی این خواست خداست و آرزوی من است. چند سال پیش در خواب دیدم که برادر کاوه به من گفت برو وسایلت را جمع کن، که برویم جبهه. یک روز بعد از آن عازم جبهه کردستان شدم، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم و همان وقت با خود عهد کردم که یا زیارت کربلا یا شهادت. خواهرانم، همسرم، دخترم زینب! شما باید همچون زینب، این داغ دیده صحرای سوزان و گرم کربلای حسینی، از دستاوردهای انقلاب حسینی دفاع کنید و شهادت من تاثیری در روحیه‌ی انقلابی شما عزیزان نگذارد. و با گام‌های استوار به جهانخواران شرق و غرب بفهمانید که اسلام تنها مکتب شهادت‌طلبی در راه خداست.
در پایان جسد من اگر به دستتان رسید، در کنار شهدای گمنام، در بهشت رضا (ع) دفن کنید. اگر کسی از من طلبکار است طلب او را بدهید. هر کس از من طلبی داشته مدیون است که از پدر یا برادرانم وصول نکند. در ضمن ۲۰۰۰ تومان بابت تلفن‌های شخصی به سپاه بدهید.