زندگی نامه
در سپیدهدم یکی از روزهای خرداد سال ۱۳۳۴ ه.ش در خانوادهایمسلمان در روستای مهدیآباد از توابع بخش خلیلآباد شهرستان کاشمر، نوزادی به دنیا آمد که نامش را محمد نهادند.
دوران کودکی وی در زادگاهش سپری شد. در شش سالگی به مدرسهی شوکتیه رفت و تحصیل آغاز کرد. در سال ۱۳۴۶ پس از کسب مدرک ششمابتدایی (نظام قدیم) برای فراگیری کلامالله مجید به مدرسهی سید ابوتراب رفت. با وجود میل وافرش به ادامه تحصیل، متأسفانه موفق به این کار نشد چرا که روستای زادگاهش، فاقد مدرسهی متوسطه بود. از اینرو میبایست برای ادامه تحصیل به مرکز بخش میرفت که این امر، علاوه بر غربت و دوری راه، هزینهای را بر دوش خانوادهاش تحمیل میکرد و او که به ضعف بنیهی مالی خانواده بیش از هر کس دیگری واقف بود، ناگزیر درس و مدرسه را رها کرد و به همراه پدرش به کشاورزی مشغول شد. اما ترک مدرسه به منزلهی ترک مطالعه نبود، چرا که همواره وی، مطالعهی کتب مذهبی را در کنار کارهای روزمره، پیگیری میکرد.
در سال ۱۳۵۳ به خدمت سربازی اعزام شد. پس از پایان خدمت، زمینهی تشکیل خانواده را فراهم کرد و طی مراسمی بسیار ساده، وارد مرحلهی جدیدی از زندگی شد که ثمرهی آن، سه فرزند به نامهای: مصطفی، سمیه ومرتضی است.
محمد که سالها ظلم و ستم نظام منحط پهلوی را ـ که از طریق سلطهی ظالمانهی خوانین بر روستاها اعمال میشد ـ با گوشت و پوست و استخوان خود لمس کرده بود، با توجه به درونمایهی مذهبی و مطالعات جانبیاش، تداوم سلطهی بیگانگان را بر ارکان مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورش بر نمیتافت، لذا به همراه خیل عظیم مردم، فعّالانه در راهپیماییها وتظاهرات علیه رژیم شاه شرکت میجست.
با پیروزی انقلاب و تشکیل شوراهای اسلامی، از سوی مردم روستا به عضویت در این نهاد مردمی برگزیده شد.
پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۵۹ به این نهادانقلابی پیوست و هنوز بیش از دو ماه از تجاوز برنامهریزی شدهی استکبارجهانی به سرکردگی رژیم بعث عراق به میهن اسلامیمان نگذشته بود که در جرگهی اولین گروه از پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان کاشمر، به جبههاعزام شد. این مهم، فصل نوینی در دفتر زندگی وی رقم زد و او را به دنیایجدیدی وارد ساخت؛ دنیایی که فرسنگها با زندگی گذشتهاش فاصله داشت.
اندکی پس از بازگشت پیروزمندانه از جبهه، روح خداخواه و حس وظیفهشناسیاش باعث شد تا بار دیگر عازم نبرد با خصم دون گردد.
پس از بازگشت از جبهه، از سوی سپاه پاسداران کاشمر به دادسرای انقلاب اسلامی مأمور شد تا در ستاد مبارزه با مواد مخدر به جنگ با سوداگران مرگ بپردازد؛ جنگی که دست کمی از نبرد با دشمن متجاوز بعث عراق نداشت. مبارزهاش در این جبهه، حدود یک سال ادامه یافت تا این کهبرای سومین بار به جبهه اعزام شد؛ اما به دلیل این که از ناحیهی دست مجروح گردید، به کاشمر منتقل و پس از بهبودی ، به محافظت از حجةالاسلاموالمسلمین حسنزاده ( نمایندهی وقت مردم کاشمر در مجلس شورایاسلامی ) برگزیده شد. مدت شش ماه به این مهم اشتغال داشت تا این که این عاشق بیقرار، برای چهارمین بار به جبهه اعزام شد. پس از بازگشت از جبهه، به منظور قدردانی از مجاهدتهایش، از سوی سپاه پاسداران به زیارتبیتالله الحرام مشرف گردید.
سپس، بارها و بارها به جبهههای نبرد اعزام گردید و در عملیاتهایفتحالمبین و بیتالمقدس به عنوان فرمانده گروهان انجام وظیفه نمود و درعملیاتهای رمضان، مسلمابنعقیل، والفجر مقدماتی و والفجرهای ۱،۲،۳،۴و۵ مسؤولیت فرماندهی گردان را برعهده داشت.
در عملیات خیبر، در حالی که جانشینی تیپ امام صادق ۷ از لشکر پنج نصر را بر عهده داشت، به همراه بچههای مخلص بسیج و سپاه بر قلب دشمن زد؛ در این عملیات، از ناحیهی دست چپ مجروح گردید و سه انگشت خود را تقدیم حضرت دوست نمود. هنوز جراحت دستش چندان بهبود نیافته بود که دوباره راهی دیار عاشقان گردید و در عملیات میمک نیز در سمت جانشینی تیپ، وظیفهی هدایت نیروها را عهدهدار گردید.
با پیروزی در عملیات میمک، به کاشمر برگشت و به معالجهی دستش پرداخت؛ اما هنوز مشغول جراحی و مداوای آن بود که بانگ رحیل آمد و منادی فریاد زد چه نشستهای که: «انالله شاء ان یراک قتیلا»: خداوند دوستدارد تو را کشته ببیند. خانه و خانواده را مجدداً ترک گفت و خود را بهمنطقهی عملیاتی بدر رساند. در این عملیات، با آن که معاونت تیپ را عهدهداربود، اما به همراه نیروهای خطشکن به قلب صفوف سپاه دشمن زد تا این کهسرانجام در چهارراه خندق، در میان دود و آتش و خون و باروت، آخرینمرحلهی عشقبازی خویش را با معبود به پایان رساند و در سحرگاه روز۲۲/ ۱۲/ ۱۳۶۳به آرزوی دیرینهاش دست یافت و در جوار رحمت ربّش قرارگرفت.
پیکر مطهرش در تاریخ ۸/ ۱/ ۱۳۶۴ به کاشمر منتقل گردید و پس از تشییعبر دوش انبوه یاران و همرزمانش، بر طبق وصیت خودش به روستای زادگاهش انتقال یافت و در جوار مزار پیر روستای مهدیآباد به خاک سپرده شد.
وصیت نامه اول
( بسم الله الرحمن الرحیم ) سلام علیکم
« المجاهدون فى سبیل ا… »«و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل ا.. امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون »«گمان نکنید کسانى که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه زندگانند و در نزد پروردگارشان روزى مى خورند »با سلام و درود بر تمام انبیاء و الاوصیاء الهى بویژه پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد صلى ا… علیه و آله و ائمه طاهرین و سلام درود بر مجاهدان راه حق و حقیقت که با مجاهدت خود اسلام را یارى دادند و سلام بر حضرت مهدى (عج) آن منجى بشریت و حامى دین خدا و یار و یاور بیچارگان و دردمندان که در پشت پرده غیبت به امر خدا مى باشد و سلام بر نایب بر حقش آن قلب تپنده جهان و امید مستضعفان حضرت امام خمینى و با سلام و درود برتمام مجاهدان راه خدا و شهیدان و معلولین وصیت نامه خود را بشرح زیر در میان سنگر با اختیار و صحت و سلامتى مى نویسم و از وارثان مى خواهم که با در نظر گرفتن احکام اسلام عزیز به آن عمل نمایند .
اسم محمد طاهرى نام پدر اکبر شماره شناسنامه ۵۰۶ متولد ۱۳۳۴ صادره از مهدى آباد کاشمر شغل پاسدار انقلاب اسلامى در سپاه کاشمر
داراى عیال بنام فاطمه شیر محمدى و دو فرزند بنام مصطفى و طیبه مى باشم . هم اکنون لازم و واجب دانستم که چون در جبهه و در حمله شرکت دارم وصیت لازم را در این دفترچه یاد داشت نمایم %
۱- مدت ۲۵روز روزه قرض دارم که هنوز توفیق به اداى آنها نبوده ام .
۲- بخاطر هجرت و کار بنایى ساختمان نتوانستم خمس و سهم امام علیه السلام را دقیقا بپردازم لذا تقاضا مى کنم در حضور نماینده محترم امام خمینى براى من سر سال تعیین نمایند و تا بحال مبلغ چهار هزارو سیصد /۴۳۰۰ تومان جهت خمس و سهم امام پرداختم .
اگر پس از حساب بیشتر خمس و سهم امام تعلق گرفته بود بپردازند .
۳- تا هرزمانى که همسرم سرپرستى فرزندانم را بعهده داشته باشد و با موازین شرعى و قانونى عهده دار کلیه اموال و صاحب اختیار زندگى پس از من مى باشد . هیچ کس دخالت و یا مزاحمت در کار زندگى واموال و اولاد او ندارد و کلیه اختیاراتى که در زندگى من داشتم همسرم بجاى من صاحب اختیار مى باشد .
۴- هر زمانى که همسرم راضى نباشد که مسئولیت خانه دارى و فرزندانم را بعهده بگیرد یا در شرایطى قرار گیرد که وظیفه شرعى و قانونى و سنت پیغمبر اجازه ندهد که مادام العمر در سر زندگى و بچه هاى من باشد به پدرم على اکبر طاهرى و با نمایندگى از طرف حاکم شرع اسلام صاحب اختیار هستند که طبق قوانین قرآن و با رضایت کامل با همسرم رفتار نمایند و طورى رفتار نمایند که همسرم راضى باشد و دو عدد قالى هم اضافى به او بدهند و اگر راضى بود یا قوانین اسلام اجازه داد که تا آخر عمر با مشکلات که در زندگى پس از من زندگى کند از کل اموالم یک سهم مانند طیبه دخترم به او بدهند ولى من سفارش میکنم که تا زنده هست تابع دستور ولایت فقیه باشد که همان اسلام راستین است و سنت پیغمبر صلى ا… علیه و آله را زنده نگهدارد .
والسلام من الله والتوفیق به امید پیروزى نهایى اسلام بر کفر جهانى و زیارت کربلا امضاء ۶۱/۱۱/۱۷ ( مشخصات رزمى خودم )
( روز و ساعت ورود به جبهه ) ۱۳۶۱/۱۰/۲۷
( نام و مشخصات جبهه ) فتح المبین
( همراهان اعزامى ) محمد على صادقى و برادران سپاه کاشمر
( سمت جبهه اى ) مسئول گردان صبار
( گروهان ) فرماندهى ( گردان ) صبار
( تیپ ) امام صادق ( لشکر ) ۵ نصر
( از قرار گاه ) نجف اشرف
وصیت نامه دوم :
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلى ا… على محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة ا… على القوم الظالمین . با سلام به پیشگاه مقدس امام زمان و نایب بر حقش امام خمینى و سلام بر همه ملتهاى آزاده و در خط ولایت اهل البیت اینک در هر عملیاتى که اینجانب توفیق پیدا میکنم شرکت کنم . چند جمله اى بعنوان وصیت مینویسم
اینجانب محمد طاهرى فرزنداکبر شماره شناسنامه (۵۰۶) متولد کاشمر شغل پاسدار که به خاطر دفاع از حریم قرآن و خدمت به جمهورى اسلامى به سپاه آمدم و از همان اول عشق اسلام در قلبم مرا وادار خدمت به جمهورى اسلامى کرد و اینک که خداوند تبارک و تعالى به این بنده حقیر توفیق عنایب کرد که با آگاهى و آشنایى به نظام جمهورى اسلامى معتقد بولایت فقیه بوده ودر هر کارى که بتوانم به اسلام و مسلمین خدمت کنم تا اینکه این جنگ تحمیلى پیش آمد و این گناهکار به جبهه ها اعزام شدم و حالا هم در جبهه هستم و میدانم که نتوانستم به تکلیفم عمل کنم امیدوارم که این قلیل خدمت را خداوند تبارک و تعالى از این بنده کمترین قبول کند . انشاء ا…
گرچه عمر زیادى ندارم و آنچه عمر کردم همه وقتم را در غفلت و بطالت گذرانیدم اما در این طول جنگ که از طرف سپاه به جبهه مأمور شدم فرصتهایى میشد که گاه گاهى قلبم متوجه خدا میشد و این توفیق هم بهترین حالات بود که فرصت توبه داشتم و امیدوارم که خداوند عالم از گناهان من بگذرد و خدا میداند که تنها آرزویم این است که خداوند تبارک و تعالى حال تضرع به درگاهش و خدمت به اسلام و مسلمین به من عنایت کند و شهادت در راهش را .
و هرچند ما خیلى غافل بودیم و خیلى به هواهاى نفسانى جواب مثبت دادیم و از لذتهاى معنوى غافل بودیم و فکر مى کردیم که لذت دنیا در خوردن و نوشیدن و خوابیدن است . حال که بر اثر نعمت ولایت فقیه از خواب غفلت بیدار شدیم فهمیدیم که راه حیوانى را پیش گرفتیم و قرآن را اصلا درک نکردیم و نه تنها از قرآن بى اطلاع بودیم بلکه خیانت به قرآن میکردیم و در حقیقت بگویم که ما پیش ازانقلاب مرده بودیم و در اثر این انقلاب اسلامى ما در حقیقت زنده شدیم چنانچه قرآن کریم مى فرماید :
« یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعا کم لما یحییکم … »را معنى آنرا فهمیده بودیم و شکر خدا را که منت گذاشت بر ملت اسلامى ایران و رهبرى از سلاله رسول ا… عنایت کرد که ملتهاى مرده را زنده کرد و جوانهاى عیاش و ننگجوى مارا به تفکر و جنگجویى مبدل کرد و امروز ما به واقعیت پى میبریم که چطور مکتب توحیدى انسان ساز است . هرچند که قدرتهاى پوسیده فشار خود را بر مسلمانان حقیقت جو وارد مى آوردند ملتها آگاهتر و به خدا نزدیکتر میشوند و آدم در همین صحنه هاى نبرد و فشار ها و تهدیدهاست که ساخته میشود و قلبش متوجه قدرت لا یزال الهى مى شود و هر کس که قلبش متوجه خدا شد و عاشق معشوق شد دل از لذایذ دنیوى پاک میکند و از وابستگیهاى دنبوى مبرا میشود و از هواهاى نفسانى بر حذر میشود و خوشا بحال کسى که از همه لذایذ دنیوى چشم بپوشد و حب جاه و مقام را از قلبش بیرون کند و برهان رب پیدا کند تا بتواند راه سیر و سلوک به لقاء ا… را بپیماید چنانچه امام امت فرمود بازوى قوى و قلب مطمئن و عشق به لقاء ا… است که پیروزى مى آورد و این درجات براى انسانها میسر نمى شود مگر اینکه از خدا و رسول و اولى الامر اطاعت کنند .
من تعجب میکنم از اینکه اکثریت مردم ایران ایمان به ولایت فقیه دارند و معتقد حضرتش میباشند و چطور خودشان را توجیه مى کنند که امام بعنوان یک رهبر و فرمانده کل قوا حکم کردند که باید صدام از بین برود و تا این حیوان خفه نشود منطقه آرام نخواهد شد چرا این دستور را اجرا نمیکنند و به جبهه ها نمى آیند تا تکلیف را عمل کنند چطور در روز رستاخیز در پیشگاه پیامبر سربلند خواهند کرد .
و ما هدفمان از این مبارزه پیروزى و فتح بغداد نیست بلکه هدفمان این است که عمل به تکلیف کنیم و رضاى خدا را خواهانیم . فتح و پیروزى از اوست و ما پیروزى قلب را مقدم بر پیروزى دشمن میدانیم اگر ما مالک خودمان بشویم و در راه صحیح اسلام که همان راه انبیاء و اولیاء است حرکت کنیم به آرزو و هدفمان رسیدیم اما افسوس که تا بحال عمل به تکلیف نکردیم و براى اسلام هیچ خدمتى نکردیم و دل به این زیورهاى دنیوى بستیم و از یاد خدا غافل بودیم .
واى بحال ما وقتى که امیر مؤمنان على (ع) بفرماید واى از کمى توشه و دورى سفر آخرت ما چه بگوییم . امیدوارم که لطف حق شامل حال ما بشود با این امیدوارى ما باز هم در ضرر و خسران بودیم و عمر را بیهوده تمام کردیم و در وقتمان اسراف کردیم ، من به همه کسانیکه اینجانب را میشناسند وصیت میکنم مثل من غافل از یاد خدا نباشند و عمرشان را صرف دنیا و شهوات دنیا نکنند و از گذشتگان عبرت بگیرند و هر کار که مى خواهید انجام دهید رضاى خدا را در نظر بگیرید تا رستگار شوید .
کوشش کنید که رضاى خدا را جلب کنید که همه مقام و پستها و آنچه در دنیا فانى است عزت را خدا میدهد ذلت را خدا میدهد قدرت مافوق قدرتها اوست و هر مسئولیتى را بعهده میگیرید بخاطر او باشد .
یک وصیت هم به فرزندانم دارم که تا میتوانید علم بیاموزید و درس حوزه علمیه را تا سرحد توان بخوانید و همت به آن باشد که از نظر تقوا معصوم شوید گرچه به پایه تقوا و عمل امام صادق نمى رسید ولى همت شما آن باشد که باید برسیم و اى همسرم که در طول زندگى در تمام غم و شادى من شریک بودى صابر باش و راضى به رضاى پروردگار و اگر ایمان به عمل من داشته باشى در اجر و ثواب من شریک هستى بلکه بالاتر و سعى کن که بعد از من باعث افتخار اسلام باشى نه باعث ننگ جامعه اسلامى ، گرچه شما خیلى صابر بودید شاکر هم باش زیرا بقول پیامبر اسلام ایمان نصفش صبر است و نصفش شکر ، قلبت را متوجه خدا کن و بر او توکل کن و از او یارى بجوى .
بقول شاعر که مى گوید :
ز آه آدمى گردد آیینه سیاه شود باصفا آیینه دل به آه
و من راجع به شما وصیت کردم و باز هم وصیت مى کنم تا زمانى که خواسته باشى مسئولیت خانه دارى مرا بعهده داشته باشى کلیه اموالم و سرپرستى بچه هایم با شماست و هیچکس حق دخالت ندارد مگر قانون اسلامى و هرزمان که قانون اسلام اجازه نداد یا خودت خواستى این مسئولیت را قبول نکنى و آزاد زندگى کنى یک سهم دختر بخش مثل سمیه از کلیه اموالم بتو بدهند و شما آنچه اسلام حکم میکند که هشت یک باشد نگیرى و صرف نظر کنى بلکه مثل سمیه یک سهم داشته باشى . و اگر من به فیض شهادت نایل شدم گرچه در خودم این لیاقت را نمیبینم اگر جنازه من بدست نیامد غصه نخورید و اگر جنازه آمد در مزار مهدى آباد دفن نمایید و براى من طلب مغفرت نمایید و در پایان از پدر و مادر عزیزم و برادرانم که حق زیادى بگردنم دارند میخواهم مرا ببخشند و از درگاه خداوند تبارک و تعالى براى من طلب آمرزش کنند و به راه اسلام که همان راه پیامبر عظیم الشأن اسلام است آشنا شوند و عمل نمایند و غافل نباشند و از دنیا براى سفر آخرت توشه بردارید که کل نفس ذائقة الموت میباشیم
و کلیه برادران دینى که با همدیگر آشنا بودیم تقاضا میکنم که اگر به گردن من حقى دارند بخاطر خدا مرا ببخشند و از دعاى خیر فراموشم نفرمایند و اگر حال دعا پیدا کردند و موفق به دعا شدند از دعا براى رزمندگان فراموش نفرمایند و مدت یکماه روزه مقروض هستم ادا نمایند و بقیه مقروضیم را از اموالم بپردازند . امیدوارم که حضرت منان و سبحان مرگ مرا شهادت در راهش قرار دهد و با دین اسلام به لقایش بپیوندم .
خداحافظ التماس دعا محمد طاهرى (۶۳/۱۲/۱۸) خدایا خدایا تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار