خاطره ۱
سرنوشت محمد مهدی در سه جمعه مقدس رقم خورده بود . سه جمعه‌ای که با یاد آقا امام زمان (عج) و آرزوی ظهورشان شکل گرفت و سیر زندگی یکی از یاران آن حضرت را در خود خلاصه کردند. جمعه اول، روز تولد مهدی که همزمان با بیست و پنجم ذیقعده (روز دحوالارض) بود. دومین جمعه ، روز بیست و هفتم رجب (عید مبعث رسول اکرم (ص))، که به فیض عظیم شهادت نائل آمد. و جمعه آخر ، روز تشییع و خاک سپاری‌اش که مصادف شده بود با چهارم شعبان و ایام میلاد مبارک سالار شهیدان و علمدار کربلا حضرت ابوالفضل (ع). به امید آن جمعه که محمد مهدی و هزاران یار گلگون پیکرش به همراه صاحب‌الامر و الزمان (عج) ، زمین را از جور و ستم پاک گردانند.

خاطره ۲
صبح روز مبعث حال و هوای عجیبی داشت. همراه بقیه نیروها برای ادای نماز صبح حاضر شد و پس از نماز با حالت معنوی دیدنی و خاصی، در یک گوشه مشغول راز و نیاز شد. موقع صبحانه هر چه اصرار کردیم که سر سفره بیاید، گفت: “می‌خواهم صبحانه را از دست پیامبر در بهشت میل کنم. “بعد از صبحانه یکی از دوستان سیبی سرخ به او تعارف کرد. محمد نگاهی به آن سیب انداخت، خندید و گفت: ” نه ، دلم می‌خواهد امروز از میوه‌های بهشتی‌بخورم .” هنوز روز به پایان نرسیده بود که محمد مهدی بزرگترین عیدی عمرش را از دستان رحمه‌للعالمین دریافت نمود و با تناول میوه شیرین شهادت به بهشت جاودان وارد شد.

سال‌ ۱۳۵۷ بود، هنوز انقلاب‌ به‌ پیروزی‌ نرسیده‌ بود و من‌ به‌ اتفاق‌ مادرش‌ به‌ مکه‌مکرمه‌ مشرف‌ شده‌ بودیم‌. محمدمهدی‌ از مشهد برایمان‌ نامه‌ نوشت‌ که‌ این‌ نامه‌ درعربستان‌ به‌ دستمان‌ رسید. مضمون‌ نامه‌ پس‌ از احوالپرسی‌ معمولی‌ حاوی‌ دونکته‌بود:

اول‌ اینکه‌ پیشگویی‌ کرده‌ بود انقلاب‌ به‌ زودی‌ پیروز خواهد شد و تظاهرات‌ بزرگی‌در کنار مکه‌ برپا خواهد شد.
دوم‌ اینکه‌ در همین‌ نامه‌ از من‌ و مادرش‌ درخواست‌ کرده‌ بود برای‌ تحقق‌ آرزوی‌بزرگش‌ در کنار خانة‌ خدا برایش‌ دعا کنیم‌. بعد از شهادت‌ محمدمهدی‌ یک‌ روز، نامه‌های‌شهید را مرور می‌کردم‌ وقتی‌ به‌ این‌ نامه‌ رسیدم‌ به‌ آرزوی‌ بزرگش‌ پی‌ بردم‌. ضمن‌ اینکه‌پیشگویی‌ او عیناً محقق‌ شد. هم‌ انقلاب‌ اسلامی‌ بعد از چند ماه‌ به‌ پیروزی‌ رسید و هم‌مراسم‌ برائت‌ از مشرکین‌ توسط‌ حجاج‌ ایرانی‌ در مکه‌ برپا شد.
(پدر بزرگوار شهید)

رؤیای‌ صادقه‌

شب‌ شهادت‌ محمدمهدی‌، خواب‌ دیدم‌ محمدمهدی‌ در خانه‌ در رختخواب‌ درازکشیده‌ و در حال‌ استراحت‌ است‌. کنارش‌ نشستم‌، صدایش‌ زدم‌ ولی‌ جواب‌ نشنیدم‌.دست‌ بر سرش‌ کشیدم‌ و او را نوازش‌ کردم‌. باز هم‌ جوابی‌ نشنیدم‌. در همان‌ عالم‌ خواب‌،پسر دیگرم‌ (محمدتقی‌) آمد کنارم‌ و به‌ من‌ گفت‌:
«بگذارید بخوابد. خسته‌ است‌»
پس‌ از بیداری‌ به‌ فکر تعبیر خوابم‌ بودم‌ که‌ خبر شهادت‌ محمدمهدی‌ را به‌ من‌ دادند.
(مادر بزرگوار شهید)

مثل‌ هر جوان‌ دیگری‌، با تعدادی‌ از دوستانش‌ عکس‌ یادگاری‌ گرفته‌ بود که‌ همة‌ آنهارا در آلبوم‌ خودش‌ نگهداری‌ می‌کرد. پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ حوادثی‌ رخ‌ داد که‌ راه‌ بعضی‌از دوستانش‌ از انقلاب‌ و امام‌ جدا شد.
محمدمهدی‌ به‌ ارشاد آنان‌ علاقه‌ داشت‌ و برای‌ همین‌ هم‌ تلاش‌ می‌کرد ولی‌ موفق‌نشد. پس‌ از ناامیدی‌ از ارشاد آنان‌، یک‌ روز سراغ‌ آلبوم‌ عکسها رفت‌ و عکسهایی‌ را که‌ باآنها داشت‌ همه‌ را پاره‌ کرد. وقتی‌ علت‌ این‌ کارش‌ را جویا شدیم‌، در جواب‌ گفت‌:
«راه‌ این‌ افراد از خط‌ انقلاب‌ جدا شده‌ است‌، دیگر نمی‌خواهم‌ با اینگونه‌ افرادعکسی‌ داشته‌ باشم‌.»
(پدر بزرگوار شهید)