«سرتیپ دوم عباس علی منصوری»
همه در اتاق طرح عملیات سرگرم طراحی عملیات بیت المقدس پنج بودیم. موفقیت عملیات بسته به این بود که ارتفاع «گری کوپله» و ارتفاعات مجاور آن را که در منطقه عمومی مریوان- پنجوین بود به تصرف خود درآوریم تا تأمین ارتفاع «کله قندی» کاملاً برقرار گردد. اما تصرف «گری کوپله» کار سادهای نبود زیرا آن منطقه درست در پشت خط مقدم نیروهای بعثی قرار داشت و تنها با ایثار و شهادت تعدادی از عزیزان رزمنده این کار میسر میشد.
مثل همیشه نظریهها در مورد انجام این طرح متعدد شد. بعضیها موافق بودند و بعضیها هم مخالف. من هم با سمت مسئوول حفاظت منطقه اطلاعات جزو کسانی بودم که با انجام این طرح موافق بودند و به نتیجه آن امیدوار. ولی چه کسی حاضر بود که مرگ را با آغوش باز بپذیرد و به استقبال آن برود. باید کسی پیدا میشد که با آگاهی کامل از خطرات این عملیات، داوطلبانه مسئولیت آن را بر عهده میگرفت. اولین کسی که در این امر خطیر پیش قدم شد و شهید نصراصفهانی بود. او را از زمان تحصیل در دانشکده افسری میشناختم. آن زمان من به عنوان دانشجوی سال سوم، فرمانده دانشجویی او بودم و به دلیل دوستی و علاقه قبلی که با او داشتم دلم میخواست از تصمیمش منصرف شود. اما ظاهراً هنوز او را خوب نشناخته بودم؛ زیرا او از آنهایی نبود که به سادگی شانه از زیر بار مسئولیت خالی کند. لذا با تمام توان بر تصمیمش اصرار ورزید و خللی در اراده او وارد نشد. شب عملیات فرا رسیده بود. با خود گفتم: «شاید اصرار زیاد من برای منصرف کردن او باعث تضعیف روحیهاش شده باشد.» لذا خودم را در خط مقدم جبهه به او رساندم تا به او روحیهای بدهم و تشویقش کنم. به محض ورود به خط و دیدن او، احساس کردم نمیتوانم صحبت کنم و قدرت تکلم از من گرفته شده. او مثـل همیشه با روحیـهای شاد و چهرهای گشاده و خندان به طرفم آمد و بدین وسیله سعی کرد به من اطمینان دهد که این طرح را با موفقیت به اتمام خواهد رساند و از این آزمایش سربلند بیرون خواهد آمد. در آن لحظه احساس کردم همه چیز برعکس شده. زمانی بود که من در دانشکده فرمانده او بودم ولی حالا مطمئن بودم که او فرمانده من است که با روحیه فوق العادهاش به من نیز روحیه میدهد. او توانست آن عملیات حماسی را با موفقیت چشم گیری به پایان برساند و برگ افتخار دیگری بر کتاب سراسر افتخار زندگیش بیفزاید. توصیف جزئیات آن عملیات نیز شرح جداگانهای را میطلبد.